پیچوندن مامان و بابا
آقا یاسین ما بعد از مدتها تلاش و کنش و واکنش موفق شد حرف خودشو به کرسی بنشونه و نره مهد کودک امروز بعد از گذشت یک ماه که مامانش می خواست یه سری به مهدش بزنه آقا یه دفعه تیریپ مردانگی گرفتو ازما اصرار و از آن انکار که مامان یه سر کوچولو می ریم مهد بعد قول می دم که ببرمت پارک نمی خواهیم که بریم مهد بمونیم گفت نه من می خوام که تو خونه تنهای تنها بمونم من تنهایی را دوست دارم حالا َآقا تا توی اتاقشم تنها نمی مونه تنها توی خونه موندو و صداش هم در نیامد(یاسین گفت نه دروغ نگو گریه ام گرفت) اما باور کنید که نشست کلی پسته خوردو و کارتون دیدو از ترس نرفتن خم به ابرو نیاورد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی