پیچوندن مامان و بابا
آقا یاسین ما بعد از مدتها تلاش و کنش و واکنش موفق شد حرف خودشو به کرسی بنشونه و نره مهد کودک امروز بعد از گذشت یک ماه که مامانش می خواست یه سری به مهدش بزنه آقا یه دفعه تیریپ مردانگی گرفتو ازما اصرار و از آن انکار که مامان یه سر کوچولو می ریم مهد بعد قول می دم که ببرمت پارک نمی خواهیم که بریم مهد بمونیم گفت نه من می خوام که تو خونه تنهای تنها بمونم من تنهایی را دوست دارم حالا َآقا تا توی اتاقشم تنها نمی مونه تنها توی خونه موندو و صداش هم در نیامد(یاسین گفت نه دروغ نگو گریه ام گرفت) اما باور کنید که نشست کلی پسته خوردو و کارتون دیدو از ترس نرفتن خم به ابرو نیاورد.
نویسنده :
مامان
23:24
درد و دل!!!!!
من تصمیم گرفتم تا این وبلاگو واسه پسرم درست کنم تا خاطراتشو اینجا ثبت کنم. نمیدونم با این مشغله ای که من دارم چقدر میتونم به اینجا سر بزنم ؟!!! ولی تمام تلاشمو میکنم تا بیشتر خاطر ات پسرمو بنویسم . بیشتر دلم میخواد با پسرم اینجا درد و دل کنم که اگه بودم یا نبودم حرف ناگفته ای بینمون نمونه.
نویسنده :
مامان
23:13
تولد
تولد یک سالگی ماه نی نی خوشگل من خیلی خیلی خوش گذشت ...
نویسنده :
مامان
19:36